به همین ترتیب، پس از کنار رفتن فرمانده، کل ساختار وارد مرحلهای از ضعف، بحران و حتی فروپاشی میشود. غرض از این مثال آن است که ساختارهای اقتدارگرای سوسیالیستی عموما چنین وضعیتی دارند؛ وضعیتی کاملا سلسله مراتبی، برنامهریزی شده و متکی بر فرماندهای که حضور او ساماندهنده همه امور تشکیلاتی است و غیبتش موجب تضعیف جدی ساختار و نزدیک شدن آن به فروپاشی میشود. هوگو چاوز ساختاری را بنیان نهاد که در آن تضعیف و انهدام اپوزیسیون و مهار قدرت سیاسی به هر شکل تمام هدفش بود. اجتماع عمومی با سرازیر کردن یارانههای اجتماعی از درآمدهای نفتی وفادار ماند. سرمایهگذاریهای خارجی متوقف شد و سیاست خارجی وابسته به نفت ترجیحی هوادارانی در منطقه به ویژه کوبا یافت. جانشین او دقیقا همین مسیر را پیمود. به بازی گرفتن اپوزیسیون داخلی سرانجام آنها را خسته و درمانده کرد تا به ترامپ پناهنده شوند و دخالت خارجی را بر تلاش داخلی ترجیح دهند. قریب به دو هفته پیش، نیکولاس مادورو آهنگی از جان لنون را پخش کرد و با آن رقصید. ابتدا برایم عجیب بود که در بحبوحه بحرانی که امریکاییها موضوع «نارکوتروریسم» را به ونزوئلا پیوند میزنند، مادورو چنین واکنشی نشان داده است، اما اندکی بعد اخباری درز کرد مبنی بر اینکه او مذاکراتی با دونالد ترامپ یا حداقل با ترامپ و مارکو روبیو -منتقد سرسخت نظامهای سوسیالیستی منطقه- داشته است.
همین موضوع روشن کرد که مادورو احتمالا تصور میکرده این گفتوگوها به نتیجه میرسد. البته در ادامه خبرهایی منتشر شد مبنی بر اینکه مادورو خواسته است روند انتخابات و انتقال قدرت بین ۱۸ تا ۲۴ ماه به طول بینجامد. قدرت سیاسی را به مخالفان واگذار کند و فرماندهی نیروهای مسلح را کماکان دراختیار داشته باشد. امری که به او مصونیت زیستن میدهد. با گذشت زمان، مشخص شد تحرکات نظامی امریکا در منطقه مجددا شدت گرفته و تمرکز نیروها افزایش یافته است. این گسترش نیروها نشان میدهد که امریکاییها پیشنهادات او را نپذیرفته و خواهان برکناری جدی او هستند. آخرین اخباری که در دست داریم این است که ترامپ «آسمان پرواز ممنوع» اعلام کرده و از «گزینه نظامی» به عنوان احتمال قریبالوقوع نام برده است و از او خواسته است در وضعیتی امن به همراه خانوادهاش از کشور خارج شود. این تحولات نشان میدهد که مذاکرات ترامپ با مادورو، دستکم به نتیجه مطلوب واشنگتن نرسیده است؛ زیرا ترامپ همچنان بر سیاست «صلح از طریق قدرت» در ونزوئلا پافشاری میکند. از منظر ادراکی ترامپ، صلح یعنی پذیرش همه خواستههای امریکا و برکناری از قدرت سیاسی، بنابراین باتوجه به طولانی شدن دوره حکمرانی سوسیالیستها، به نظر میرسد نخستین مطالبه ترامپ و روبیو از کاراکاس این بوده که مادورو کنار برود و قدرت را واگذار کند. این، مهمترین و اولین گام از نگاه آنهاست. در کنار این موضوع، ماجرای «مداخله محرمانه سیا» نیز مطرح است که احتمالا به نتیجه نرسیده، زیرا تا زمانی که فرمانده در راس ساختار حضور دارد، بعید است که بدنه حکمرانی دچار مشکل جدی شود.
سوسیالیستها از سال ۱۹۹۸ به اینسو، عملا ساختار نیروهای نظامی و دولت را درهم ادغام کردهاند و این دو تقریبا یکپارچه شدهاند. میزان وفاداری نیروهای مسلح به حکومت سوسیالیستی دقیقا ناشی از حضور همان عناصر سوسیالیستی در مقام فرماندهی ارتش است. بسیج نیروهای میلیشیا یا شبهنظامیان بولیواری نیز همچنان فعال است. در همین چارچوب، میتوان طنزی تاریخی را یادآور شد که روری کارول در کتاب خود به آن اشاره میکند؛ اینکه ساختار سوسیالیستی ونزوئلا امروز «بولیگارشی» شده است، یعنی ترکیبی از «بولیواری» و «الیگارشی». به این معنا که تشکیلات سیاسی بولیواری اکنون هم قدرت و هم ثروت را دراختیار دارد. اما اینکه ایالاتمتحده چه اهدافی را دنبال میکند، به نظر من نخستین و مهمترین هدف، کنترل منابع انرژی است: نفت، منابع کمیاب مانند الماس و طلا، زغالسنگ و سایر ذخایر. ونزوئلا با داشتن ۳۰۰ میلیارد بشکه ذخایر نفتی در کمربند نفتی اورینوکو، یکی از مهمترین منابع انرژی جهان را دراختیار دارد؛ منطقهای که شرکتهایی مانند شورون سابقه طولانی فعالیت در آن دارند و از ارزش واقعی ذخایر آن آگاهند. بنابراین، این هدف بدون تردید در اولویت امریکاست؛ به ویژه باتوجه به رویکرد ترامپ نسبت به منابع انرژی و مواد معدنی کمیاب. دومین هدف، مهار چین است. چین که طرح «کمربند و جاده» را در سطح جهانی دنبال میکند، توانسته کشورهای متعددی از امریکای لاتین را نیز با خود همراه کند. مقابله با این نفوذ، بیشک از اهداف اصلی ترامپ است و احتمالا به نقطه کانونی رویارویی میان دو قدرت تبدیل خواهد شد. سومین هدف، مهار روسیه است.
به نظر میرسد کنترل نقش و نفوذ روسیه در منطقه بخشی از راهبرد امریکا باشد. اینکه روسها در موضوع ونزوئلا با امریکا بر سر پرونده اوکراین معامله کرده باشند، قطعا یکی از سازوکارهایی است که ممکن است در سطح دو ابرقدرت رخ دهد؛ هر چند ما از جزییات آن بیاطلاعیم. با اینحال، نمیتوان چنین احتمالی را نادیده گرفت؛ به ویژه باتوجه به طرح «صلح ۲۸ مادهای» که ترامپ قصد دارد زلنسکی را به پذیرش آن وادار کند، میتوان تصور کرد که ممکن است ونزوئلا هم در این مسیر واگذار شود. هدف بعدی مهار جمهوری اسلامی و عناصری است که مدعی هستند تحت عنوان حزبالله در منطقه ماراکایبو حضور دارند. ادعایی که موسسه هادسون سالهاست آن را در پژوهشهای خود مطرح میکند. اظهارنظرهایی از این دست که این کشور ۵ هزار موشک ایگل دراختیار دارد تنها فضا را علیه جمهوری اسلامی متشنج میکند. هدف بعدی تاثیر بر فروپاشی کوبا یا کلمبیا خواهد بود. کوبا متحد استراتژیک اطلاعاتی-امنیتی و مصرفکننده نفت ترجیحی ونزوئلاست و هر تغییر حکومتی مستقیم بر این کشور تاثیر خواهد گذاشت. در این میان، منطقه کاراییب اهمیت ویژهای پیدا میکند. به نظر میرسد آقای ترامپ یکی از رییسجمهورهای نادری است که پس از سالها، تمرکز جدی بر امریکای لاتین داشته است. در دوره اول ریاستجمهوری، او تمرکز خود را بر ساخت دیوار مرزی و جلوگیری از موج مهاجرت اعلام کرد و در دوره دوم، این تمرکز را تشدید کرده و دکترین مونرو را به طور کامل احیا کرده است. در ۴۰ تا ۵۰ سال اخیر، کمتر رییسجمهوری تا این حد بر حوزه امریکای لاتین متمرکز بوده است.
استراتژی ترامپ در این منطقه بر مسائل مهاجرت، مقابله با موادمخدر و حفظ کنترل کامل امریکاییها بر منطقه استوار است. او پاناما را به عنوان یکی از مسائل کلیدی مطرح کرد و تقریبا با سایر کشورها، تفاهمات ضمنی یا توافقات رسمی در زمینه استرداد مهاجران داشت. این موضوع نشان میدهد که انرژی وزارت خارجه امریکا و خود ترامپ به شدت بر امریکای جنوبی متمرکز شده است. انتظار میرود کوبا به عنوان منطقهای نسبتا سخت و کلمبیا به عنوان منطقهای آسانتر از نظر ارتباطات با امریکا، اهداف بعدی برای کنترل منطقه باشند، چراکه پایگاههای امریکا در کلمبیا همواره از نظر استراتژیک اهمیت ویژهای برای فرماندهی جنوبی پنتاگون داشتهاند. در مورد واکنش کوبا، روسیه و چین، به نظر میرسد این کشورها محدود به اظهارنظر، جلوگیری از تنش یا درخواستهایی برای کنترل بحران خواهند بود و اقدام نظامی مستقیمی انجام نخواهند داد. کوبا سالهاست که همکاری استراتژیکی با ونزوئلا داشته و ساختار اطلاعاتی دو کشور به طور عمیق ادغام شده است؛ این همکاری از دوران چاوز آغاز شده است. باتوجه به وضعیت شکننده و تضعیف اقتصادی کوبا، امکان ارایه کمک عملی محدود است. ممکن است کوبا در زمینه مشاوره نظامی، همکاری اطلاعاتی، جنگهای چریکی یا عملیات نیروها کمکهایی ارایه دهد، اما توان مقابله مستقیم با نیروهای مسلح امریکا و ونزوئلا را ندارد. در حال حاضر به نظر میرسد سیاست امریکا بر بیرون راندن راس فرماندهی، خود مادورو و حلقه وفادارانش از منطقه متمرکز است. اگر امکان پیشبرد این هدف بدون مداخله نیروهای مسلح وجود داشته باشد، بحث برگزاری انتخابات آزاد یا انتقال قدرت در دستور کار قرار خواهد گرفت. در چنین شرایطی، ایالاتمتحده فردی را به عنوان سفیر یا هماهنگکننده امور تعیین خواهد کرد و به احتمال زیاد حمایت جدی و قطعی خود را از خانم ماریا کورینا ماچادو اعلام خواهد کرد. با این حال، اگر انتقال بدون دردسر قدرت از مادورو ممکن نشود، امریکا وارد فاز نظامی خواهد شد؛ ابتدا حملات هوایی و سپس ورود نیروهای ویژه کماندو. این روند را میتوان به عنوان یک الگوی تکرار شونده در امریکای جنوبی درنظر گرفت، مشابه مداخلات نظامی پیشین در کشورهای منطقه، ازجمله پاناما و هاییتی. در عالم نظامی در حوزه روابط بینالملل البته هر امکانی قابل وقوع خواهد بود. آنچه واضح است پرونده ونزوئلا روی میز ترامپ است، اما برخی معیارهایش ازجمله رعایت حداقل درگیری نظامی، ضربه سریع و انهدامکننده و خروج سریع و پایبندی به همان توجیه مشروعیت حمله با ادعای مبارزه با مواد مخدر و تردید مکرر برای مذاکره که شاید به نتیجه برسد را کماکان رعایت میکند. ترامپ پرونده مادورو را بسته است اما پرونده پنتاگون برای مداخله را به صبر و تردید در اعلام تصمیم پیش خواهد برد.
کارشناس امریکای لاتین
